خب اگه از من بپرسین ، بهتون اطمینان میدم تعداد بارهایی که امسال گریه کردم از تعداد بارهایی که لبخند زدم بیشتره ، ولی خب دلیل نمیشه که خاطرات خوبی که امسال ساختم رو فراموش کنم ، به رسم هر سال دارم این پستو میزارم ، میخوام خاطرات خوبم برام یادآوری شه ، خیلی روشون فکر کردم ولی انگار خوشحالیام تو یه سیلِ غم غرق شده بودن ، خیلیاشون رو یادم رفته ولی خیلیاشون رو هم یادمه ، امسال خیلی زود گذشت ، خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم ، انگار همین دیروز بود که برای اولین بار روی نیمکتِ کلاسِ هشتِ یک نشستم و از پنجره به بیرون خیره شده بودم و برام مهم نبود که دبیر فیزیک داره چی میگه ، یا دبیر ریاضی چی مینویسه یا دبیر شیمی به چه زبانی صحبت می‌کنه ، انگار همین دیروز بود که اولین امتحان ریاضیِ هشتمم رو دقیقا نصف نمره ی امتحان گرفتم یا شیمیمو ۱۱ شدم ، سالِ بدی بود ، واقعا میگم، اما با تموم بدی هاش به نظرم ارزشش رو داشت ، واقعا داشت. شاید من فنِ مدرسه نباشم و کسی نباشم که هرروز شیش و نیمِ صبح با عشق از تختم بلند شم و لباس بپوشم که وارد اون جهنمِ کذایی بشم ، ولی نمیشه گفت که ازش متنفرم. توی راهنمایی دوست پیدا کردن خیلی سخته ، باید آدمایی رو پیدا میکردم که کمتر از بقیه منفور باشن و در نهایت میشه گفت کسایی رو پیدا کردم که بتونم دوستیشون رو حس کنم ، دانش اموزای مدرسه ی راهنمایی تبدیل میشن به پنج دسته ، دسته ی اول اونایی ان که فکر میکنن خیلی بزرگ و خفنن و همش شاخ بازی در میارن و برای کسایی که یک یا دو سال از خودشون کوچیکترن قلدری میکنن ، دسته ی دوم کسایی ان که احساس سلبریتی بودن دارن و فکر میکنن خیلی خوشگل و خوش‌صدان ، دسته ی سوم اون خودشیرینایی ان که همه چیو تحویل این و اون میدن و دسته چهارم که نسبتا نرمالن افرادِ بی حاشین ، ولی خب دسته ی پنجم یه مشت خنگِ گیجن که تنها دلخوشیشون اینه برن خونه گیم بزنن که من و دوستام جزو اون دسته محسوب میشیم. الان بزرگترین دلخوشیمون تو مدرسه نقاشی کردنِ دیوارا و رفتن به حیاط سر زنگ دبیراس. توی زندانی گیر افتادیم که حکممون اعدامه و فقط درس می‌تونه مارو نجات بده ، ولی خب اهمیتی نداره ، پس میرم سراغ لبخندا

1- هر سری که میرفتم کتاب می‌خریدم ، خیلی کتاب هامو دوست دارم ولی واقعا نرسیدم امسال صاف کتاب بخونم ، ولی هیچ چیزی لذت بخش تر از خریدنِ کتابِ نو نیست)

2- وقتی مجبور شدیم کلاسمون رو بسابیم و معاونمون مثل ناخدایی بالا سرمون بود و می‌گفت این کارو بکنید حالا اونکارو بکنید و تهش سه کیسه زباله ی پر از زیر نیمکتامون در اومدxD

3- دوستای خوبی که امسال پیدا کردم رو می‌خوام توی عدد مورد علاقم بنویسم ، اسم نمی‌برم ولی مطمعنم خودشون حتی اگه اینو نمیبینن میدونن کی‌ان و همشون لبخند روی لبم آوردن)

4- اونروزایی که دخترعموم میومد خونه‌مون میموند یا من رفتم خونشون موندم و تا نصفه شب انیمه دیدیم و تقریبا گیج بودم و دیگه نمی‌فهمیدم چی میشدXD

5- اسم فامیل بازی کردن با چه هایِ مثلا تیزهوشان که نعنا رو مینویسن میوه یا حیوون رو اسم دوستشون مینویسنxD ، یا مافیا بازی کردنامون یا حتی توپای کاغذیِ دست سازمون

6- دیدن تینا ، اونشب خیلی بهم خوش گذشت و بالاخره بعد کلی برنامه ریزی تونستم ببینمش xD ، هنوز فیلمای سممون رو دارم که ستایش آزمون گرفته بود xD

7- حرفایی که مربیمون بعد مسابقه بهم زد ، شاید واقعا اونقدر که انتظار داشتم مسابقه‌ام رو خوب ندادم ولی بهم افتخار کرد که کم نیاوردم و با بدنِ وحشتناک سردم صدمتر رو شنا کردمTT

8- بعضی آهنگ ها ، آهنگ های بهترین دوستای من بعد کتابان و خیلی از لبخندامو مدیونشونم ، من امسال هم با اهنگام خندیدم و هم گریه کردم.

9- شمال که رفتیم ، نمی‌دونم ولی خب ما زیاد جای خاصی جز دزفول و اصفهان نمیریم و خب شمال رفتن برامون واقعا یه مسافرته 

10- به دنیا اومدن رهام ، نینی کوشولویِ نازی که کلی منتظرش بودم و خیلی ذوقشو داشتم ولی هنوز ندیدمشTT

11- گیم زدن با دخترعموم ، عر زدن راجب کرکترای گیم و حتی استوریا و خوردنِ کاپوچینویی که مزه ی کاپوچینو نمی‌داد 

12- کافی شاپ رفتن با دوستم و قرارِ یک ساعته ای که دقیقا چهار ساعت توی اون کافی شاپ بودیم یا ماموریت رفتن بابام و سوغاتی دسته پاسور آوردن برامxD